شعبی می گوید :
در قصر حکومتی نزد “عبدالملک مروان ” خلیفه اموی نشسته بودم که سر بریده ” مصعب بن زبیر ” را آوردند و برابر او گذاشتند در این حال مضطرب و ناراحت شدم . خلیفه پرسید : چرا اینقدر ناراحتی ؟
آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.
ادامه مطلب ...وسوسه ها که باعث بدی ها و گناهان شود راه علاج و دفع آنها دین است که آدمى بدى عاقبت گناه و ناگوارى و وخامت فرجام آن در دنیا و آخرت را به یاد مى آورد.
ادامه مطلب ...لوطی های محله دور حاجی مومنی را گرفته گفتند می خواهیم امشب خونه تو بیاییم ومرتب برایش مزاحمت ایجاد میکردند ناچار شد به مرحوم مجلسی پناه برد مجلسی گفت :بگو بیایند ، من هم می آیم .
ادامه مطلب ...